حضرت مولی الموحّدین أمیر المومنین علی علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرمایند:
«...و لا یزدجر من الله بزاجر، و لایتّعظ منه بواعظ، و هو یری المأخوذین علی الغرّة حیث لا اقالة و لا رحعة کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جآءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون، و قدموا من الاخرة علی ما کانوا یوعدون؛ فغیر موصوف ما نزل بهم...»(1)
أمیرالمومنین علیه السلام در ابتدای این خطبه (که در بالا ذکر نشده) درباره توحید خداوند عزّ و جلّ و سپس درباره خلقت ملائکه و پس از آن درباره تمرّد مردم از دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و میل آن ها به دنیای بی ارزش مطالبی بیان می فرمایند، و پس از آن می فرمایند:


«وَ َمَن عَشق شیَّ أعشی بَصَره و أَمرَضَ قَلبَه، فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینٍ غَیر صَحیحَةٍ».
کسی که عاشق چیزی شود، آن معشوق او را کور می کند و دل او را مریض می گرداند، بیابراین او با چشم ناسالمی (ناعادلانه) نگاه می کند.


تا می رسد به آنکه درباره این شخص کور دل و مریض القلب مطالبی را می فرمایند که ما عین آن عبارات شریفه را در بالا نقل کردیم که ترجمه اش اینست:
«و به خاطر خدا منع منع کننده ای را نپذیرفته و از کارهائی که می کند دست بر نمی دارد، و برای رضای خدا اندرز اندرز دهنده ای را نمی پذیرد؛ در حالی که می بینید افرادی را که به واسطه فریب دنیا غافلگیر و بازداشت شدند؛ چنان بازداشتی که نه می توانند کارهای خود را فسخ نموده و به هم زنند، و نه می توانند بازگشت نموده و مراجعت نمایند. چگونه در آستان زندگی آنان امری فرود آمد که آمدن آن را باور نداشتند و به تمام معنی جاهل بودند (یعنی علامت های مرگ و نشانه جان سپردن)، و فرا گرفت آنان را از فراق و وداع دنیا آنچه که از آن در ایمنی و امان بودند، و وارد شدند بر آخرت با ملاحظه و مشاهده آن با وعده هائی که داده شده بودند. پس آنچه وارد شد بر آن ها از شدائد و سختی های مرگ و عذاب های بعد از مرگ در وصف نمی گُنجد....
دو چیز ناگهان با هم در آن ها پدیدار گشت، یکی سکرات و بیهوشی مرگ و دیگری پشیمانی و حسرت از دست دادن فرصت و موقعیّت تهیّه زاد و توشه سفر آخرت. و این سکرات به اندازه ای شدید بود که از ورود آن، اعضاء وجوارحشان سست شده و رنگ های سیما و بدن آن ها تغییر کرد. سپس مرگ لحظه به لحظه شروع کرد به زیاد شدن و پیکر آن ها را فرا گرفتن، پس بین او و گفتارش جدائی و بریدگی پیدا شد (یعنی زبان از کار افتاد ولی هنوز چشم و گوش از کار نیفتاده)؛ و تحقیقا که او در میان اهل خود می باشد و باد دیدگانش می بیند و با گوش هایش می شنود، عقلش نیز تمام و صحیح است و ادراکاتش بجا و به موقع است.


در این حال در عالمی از فکر فرو می رود که در چه چیزهائی عمر گرامی خود را به باد داده، و به چه چیزهائی روزگار پر بهای خود را به پایان رسانیده است. و بخاطر می آورد اموال خود را که چگونه انباشته، و در راه بدست آوردن آن دقّت و تأمل نکرده و سرسری پنداشته، و آن ها را چه از راه هایی که حلال بودن آن روشن بوده و چه آن هایی که شبهه ناک بوده، از هر جا به دستش رسیده گرد آورده است.
آری، آثار و عواقب جمع این اموال برای جان او، لازم و غیر قابل جدا شدن گردیده؛ و در آستانه جدایی و فراق این اموال است. به خوبی درک می کند که این اموال را می گذارد تا برای دیگران باشد و بعد از مرگ او از آن استفاده کنند؛ و به وسیله آن در نعمت فرو روند و بهره ها گیرند، و بنابراین لذت بی دردسر آن اموال برای آنان است و بار گران و وزر و وبال آن بر عهده او، و چنان در زنجیره های گِرویِ آن اموال بسته شده است که خلاصی از آن محال به نظر می رسد.
در این حال به خاطر چیزهائی که به هنگام مرگ برایش به خوبی پدیدار شده است، در برابر عمر از دست داده به شدّت انگشت ندامت به دندان می گزد و نسبت به آنچه در ایّام عمرش بدان رغبت داشت سخت بی اعتنا می گردد.او تمتّی می کند که ای کاش آن کسی که در وقت جمع آوری اموال به می غبطه برده و حسد می ورزید، صاحب آن اموال شده بود نه من.


مرگ نیز کم کم پیش تر می آید و در تصرّف در بدن او قدمی فراتر می نهد تا جائی که بر گوش او هم غلبه می کند و گوشش به پیروی از زبانش که قدرت خود را از دست داده و از گفتار افتاده بود، از قدرت می افتد و شنوائی خود را از دست می دهد. و در این حال در میان اهل خود که اطراف او گرد آمده اند، نه به زبان می تواند سخنی بگوید و نه با گوش سخنی بشنود؛ ولی با چشمش که هنوز از کار نیفتاده است دائماً در چهره اطرافیان خود نگاه می کند و پیوسته دیدگان خود را به این طرف و آن طرف می گرداند؛ و آنچه را که آن ها می گویند، حرکت زبان های آن ها را با چشم می بیند ولی صدای آن ها را با گوش نمی شنود.
و مرگ پیوسته قدم جلوتر می گذارد و به او نزدیکتر می شود تا آنکه چشم او نیز بدنبال گوشش بسته می شود، و جانش از کالبدش بیرون می رود، و بصورت مرداری در بین اهل خود در می آید.
به طوری که تمام اهل و نزدیکان او از او به وحشت افتند و از کنار او دور می شوند؛ و آن مرده بیچاره نیز نمی تواند با گریه خود به گریه آنان کمک دهد، و سخن یکی از آنان را که در سوگ او به ناله و فغان سخنانی را به او خطاب می نماید پاسخ گوید.
سپس جنازه او را بر می دارند و به سوی گوری که برای او می کنند برده، و او را در میان زمین به عملش می سپارند. و از او دور می شوند و از زیارت و دیدار او جدا می شوند.
تا زمانی که مدّت معیّن عمر دنیا که در کتاب قضای الهی نوشته شده سر آید، و امر خدا به مقدّرات خود برسد، و آخرین از مخلوقات به اوّلین آن ها بپیوندند، و امر خدا و فرمان او طبق اراده ومشیّت او برای تجدید آفرینش در قیامت برسد؛ در این حال آسمان ها را به حرکت درآورد و آنرا بشکافد...» ما خطبه را تا اینجا که در مورد احوال شخص محتضر در حال سکرات مرگ بود آوردیم؛ أمیرالمومنین علیه السلام پس از این سخنانی راجع به کیفیّت قیامت و پدید آمدن آن دارند که ما از نقل آن صرف نظر کردیم.
از اینجاست که آن حضرت پیوسته در خطبه های خود بیدار باش می دهند و امّت را به این مواقع خطیر متوجّه می نمایند.

 


1-نهج البلاغه خطبه 107؛ و از طبع محمّد عبده مصر، ج 1، ص 212و213

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید